مقدمه




پروانه را شکایتی از جور شمع نیست     عمری ست در هوای تو می سوزم و خوشم


babolgif-2.gif



"برای مشاهده بقیه مطالب، به قسمت موضوعات بروید"


جانباز شهید سیدمجتبی علمدار

اولين وصيت من به شما ، راجع به نماز است ، 

13901015164933_photoa.jpg 

چرا که اولين چيزي که فرداي قيامت به آن رسيدگي مي کنند ، نماز است . 

پس سعي کنيد در حد توان تان نماز را سر وقت بخوانيد .

شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت .

گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ 

به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ..

ول کن بابا!  می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، 

اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید. 

برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع،  فروتنی و اخلاص سید بود.

سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت...

البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. 

مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم.

آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم.

5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. 

وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک  تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. 

تا من زنده هستم به کسی نگو...

احتیاط کن! 

تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، 

یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. 

وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. 

بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. 

بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم...  

(سید مجتبی علمدار)

عوامل از دست دادن نماز صبح


adame.gif

ادامه نوشته

درس گرفتن از موبایل

احادیث امام حسین علیه السلام

احادیث امام حسین علیه السلام


امام حسین (ع):

بادِروا بِصِحَّةِ الأجسامِ في مُدَّةِ الأعمارِ؛

در مدّت عمر، در حفظ سلامت تن بكوشيد.

*************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین (ع):

لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه‏َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ؛

برهيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خدا نافرمانى میشود و چشم خود را فرو بندد، مگر آن كه آن وضع را تغيير دهد.

  *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین (ع):

أنَا قَتيلُ العَبَرَةِ لايَذكُرُني مُؤمِنٌ إلاّ استَعبَرَ؛

من كشته اشكم؛ هر مؤمنى مرا ياد كند، اشكش روان شود.

  *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین (ع):

يا أُختاه لاتَنسيني في نافِلَةِ اللَّيلِ؛

اى خواهرم! مرا در نماز شب فراموش نكن.

 *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین(ع):

مَن عَبَدَ اللّه‏َ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه‏ُ فَوقَ أمانِيِّهِ و كِفايَتِهِ؛

هر كه خدا را، آن گونه كه سزاوار او است، بندگى كند، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند.

  *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین(ع):

لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِ كُم؛

چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.

 *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین(ع):

إنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَيكُم مِن نِعَمِ اللّه‏ِ عَلَيكُم فَلاتَمَلُّوا النِّعَمَ؛

نياز مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شما است؛ از اين نعمت افسرده و بيزار نباشيد.

*************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین (ع):
« لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب »
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، به صاحب مروت، و به کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.
(تحف العقول ، ص 251)

 *************احادیث امام حسین (ع)***************

امام حسین(ع):
« مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِ »
هر که خدا را آنگونه که سزاوار اوست بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.   
(بحار الأنوار، ج 71، ص 183)

هیئت نوجوانان عاشورایی

مراسم هفتگی هیئت "نوجوانان عاشورایی"

چهارشنبه ها، بعد از نماز مغرب و عشا

ساری/ بلوارخزر/ کوچه محراب/ مسجد امیرالمومنین(ع)

کانون فرهنگی هنری امام علی(ع)


برای تبادل لینک ابتدا ما را با نام "کانون فرهنگی تخصصی امام علی(ع)"

(www.KanoonEmAli7.blogfa.com)

لینک کنید وبعد در نظرات به ما خبر بدهید تا شما را لینک کنیم



adame.gif

ادامه نوشته

برنامه های ورزشی













کلاس آموزش قرائت قرآن-تابستان92













کلاس های آموزشی چهره به چهره-تابستان92













افتتاحیه طرح اوقات فراغت تابستان92













اردوی تفریحی امامزاده شاهزاده حسین پل سفید













اردوی بازدید از باغ وحش همت آباد













اردوی زیارتی مشهد مقدس













اردوی تفریحی جنگل شهیدزارع













قابل توجه اعضای وبلاگ!

"لطفا بعد از خواندن داستان ها،

نظرات خود و یا نتیجه ی اخلاقی از آن داستان را برای ما ارسال کنید"

با تشکر: نوجوان عاشورایی

جایزه به ممتازان درسی/دختران و پسران


میلاد حضرت معصومه و دهه کرامت













مراسم هفتگی هیئت نوجوانان عاشورایی













چهل گناه زبان


جشن میلاد پیامبراکرم(ص) و امام صادق(ع)

مراسم شهادت امام حسن عسگری(ع)

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت؟

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت ؟

گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟

مشتری : لطفا یک چای !

گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟  چای سرد یا چای سبز؟

مشتری: سیلان لطفا

گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟

مشتری: با شیر لطفا

گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟

مشتری: شیر غلیظ شده لطفا

گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟

مشتری: لطفا شیر گاو.

گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟

مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره

گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟

مشتری: با شکر

گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟

مشتری: با شکر نیشکر لطفا

گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟

مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید

گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟

مشتری: آب معدنی

گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟

مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم !

خدا هست!

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود.

موضوع درس درباره خدا بود،

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟

کسی پاسخ نداد،

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟

دوباره کسی پاسخ نداد،

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟

برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد،

استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند.

استاد پذیرفت،

دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟

همه سکوت کردند،

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟

همچنان کسی چیزی نگفت،

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد،

دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

درس بزرگی برای بعضی از دوستان مداح!!

به مناسبت برگزاری سالگرد شهید سید مجتبی علمدار

 

بعضی از مداحان سبک هایی می خوانند که آدم شرمش می آید، وقتی آن را می شنود

یکی از دوستان شهید سیدمجتبی علمدار نقل می کند: سید، مداحی را از جایی یاد نگرفت. در جبهه بین مداحی های مداحان، میانداری می کرد تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت. سید، صدای عالی هم نداشت ولی سوز خاصی در نفس هایش نهفته بود که هر شنونده ای را شیفته ی خود می کرد. از سبک های خوبی هم استفاده می کرد؛ سید می گفت: «دنبال سبکی می گردم که جوان ها را جذب کند و با محتوا هم باشد. باید با این جوان ها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند اما بعضی از مداحان سبک هایی می خوانند که آدم شرمش می آید، وقتی آن را می شنود.»

عشق به دردانه ی اباعبدالله(ع)

سیدمجتبی، آدم عجیبی بود؛ وقتی مصیبت ائمه را می خواند، انگار صحنه های روضه را مشاهده می کرد. سید قبل از همه، اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه های جانسوز او، گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور مثل باران اشک از گونه هایش جاری می شد.
عاشق مصیبت حضرت دردانه ی اباعبدالله(ع)، حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها بود؛ وقتی هم مابین روضه می گفت: «تو گوشش زدند!» از حالت گریه و ضجه زدنش، احساس می کردیم، او این صحنه را می بیند.

طریقه ی جذب جوانان هیأتی

شیوه خاصی در جذب جوانان داشت؛ گاهی به او می گفتم: «این ها کی هستند که می آوری شان هیأت؟ به یکی می گی بیا امشب تو ساقی باش؛ به دیگری می گی این پرچم را به دیوار بزن و... ول کن بابا!»
سید می گفت: «نه! کسی که در راه اهل بیت(ع) گام بر می دارد که مشکلی ندارد اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید.»
برنامه هیأت، در ابتدا با سه - چهار نفر شروع شد اما بعدها رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه ی این ها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سیدمجتبی علمدار بود.

درس بزرگی برای بعضی از دوستان مداح!

یک بار، یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: «تو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد» سید در جواب او گفت: «اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟!» گفت: «نه!» سید گفت: «مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد.» آن شخص با تعجب گفت: «عجب حرفی! من به هر مداحی گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما شما می گی، مشکل از من است!»
بعدها می دیدم که آن شخص، جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.

ائمه را با پول مقایسه نمی کنم

سید، وقتی مداحی می کرد، سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، به هیچ وجه پول هم نمی گرفت؛ می گفت: «اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می توانم بگویم برای شما خواندم؟! می گویند: خواندی، پاداشش را گرفتی! من اصلاً ائمه را با پول مقایسه نمی کنم!»
یکی از بچه ها تعریف می کرد، می گفت: مشهد که بودیم، سید داخل حرم شروع به مداحی کرد. پیرمردی گفت: «از نظر شرعی تکلیف می کنم! باید بگیرید!» سید، پول را گرفت، بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا(ع). همه ی کارهای سید، صلواتی بود... .»

خانواده ای که با روضه های سید، نمازخوان شده بودند

دو تا برادر بودند که به ظاهر هیأتی نبودند. این دو شیفته ی سید شده بودند و به خاطر دوستی با سید وارد هیأت شدند. یک روز مادر این ها شک می کند که چرا شب ها دیر به خانه می آیند؟! شب دنبال آنها راه می افتد، می بیند پسرانش رفتند داخل یک زیرزمن، این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد؛ متوجه می شود از زیر زمین، صدای مداحی می آید. بعد از اتمام مراسم، مادر متوجه می شود فرزندانش، نمازخوان شده اند. با دیدن این صحنه، مادر هم تحت تأثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشیده می شود. خود سید بعدها تعریف کرد که این دو برادر یک شب آمدند، گفتند: «سید! مادر ما می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمی خواندم، نمازخوان کردی! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم، از روضه خوانی های و وجود شما داریم.» این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: «من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! این ها معلم اخلاق من هستند.»

باطن نگری و بلند اندیشی شهید علمدار

بعد از شهادت سید، بنده خدایی به من می گفت: یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد می شدم، سید را در پیاده رو دیدم، باران هم می بارید. گفتم بروم سید را هم سوار کنم، بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سیبیل؟! دوباره گفتم: هر چه باداباد! ایستادم و گفتم: «سید! یا علی! می توانم برسانم ات؟» سید گفت: «خوشحال می شوم!»
در بین مسیر با خودم گفتم: «خدایا! وضعیت ظاهری من با سید شباهتی به هم ندارند.» به همین خاطر گفتم: «سید! ببخشید ما اینطوری هستیم!» سید نگاهی کرد و گفت: «تو از من هم بهتری!»

نامش را آسمانی ها انتخاب کرده بودند

مادر بزرگوار شهید علمدار نقل می کرد: زمانی که ما در این منطقه ساکن شدیم، ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا کرد و یک اتاق هم به اسم حسینیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد.
سید مجتبی، فرزند اولم بود. او در 21 رمضان سال 1345 شمسی به دنیا آمد؛ وقت اذان صبح. من دوست داشتم اسمش را سیدعلی بگذارم، گفتم این بچه اسمش را با خودش آورده اما همسرم گفت: «ما نام علی در فامیل داریم.» قرار شد اسمش را امیر بگذاریم. وقتی که همسرم برای ثبت اسم سید به اداره ثبت احوال می رود، نام بچه را می پرسند، فراموش می کند و ناخودآگاه می گوید: «سید مجتبی!» در صورتی که اسم برادرم هم مجتبی بود.
از دوره طفولیت او را بغل می کردم و با خودم به مجالس عزای امام حسین(ع) می بردم. گریه می کردم و به بچه شیر می دادم. لطف الهی شامل حال ما شد و این بچه ذاتش با عشق اهل بیت(ع) عجین شد.

ارادت خاص سیدمجتبی به حضرت رقیه(س) و عمه سادات

مادر فداکار شهید علمدار نقل می کرد: از بچگی اهل بیت(ع) را دوست داشت و همراه پدربزرگش زنجیر می زد و سینه زنی می کرد و هر جا که پدر بزرگش می رفت، او هم می رفت. مخصوصاً به امام حسین(ع) خیلی علاقه داشت و همین طور به حضرت رقیه(س)؛ به ایشان می گفت: «عمه کوچولو، کی می شود بیایم به زیارتت، قبر کوچولویت را ببوسم.» به حضرت زینب می گفت: «عمه سادات! ما با هم فامیل هستیم.» به طور کل، عشق و ارادت خاصی به ائمه و اهل بیت(ع) داشت.

شروع مداحی از جبهه

مادر مومنه ی شهید علمدار نقل می کرد: پدر بزرگ ایشان خیلی مذهبی و مومن بودند و سید دوست داشت هر کاری که پدر بزرگش می کند، انجام بدهد، از بچگی مداحی را دوست داشت اما به آن صورت نمی توانست بخواند. از جبهه شروع کرد. همان جا بین دعای توسل و دعای کمیل و ... مصیبت می خواند و یادی از اهل بیت(ع) می کرد. واقعاً از عمق وجود می خواند و دلش می شکست. زبانی و ظاهری نبود. بعد از جنگ به صورت جدی مداحی می کرد.

از ضجه ی زیاد بیهوش شده بود

مادر عفیفه ی شهید علمدار نقل می کرد: اسم ائمه به خصوص امام حسین(ع) که می آمد، منقلب می شد. یک سال غروب عاشورا، شام غریبان گرفته بودند؛ بین مراسم یک دفعه این بچه چنان ضجه ای می زند که از هوش می رود، دیدم دیگر صدای سیدمجتبی نمی آید، گفتم بچه از دست رفت. سریع آمدم، دیدم او را وسط سالن خوابانده اند و آب به سر و صورتش می زنند.

هان مجتبی! بابا شدی؟!

مادر صبور شهید علمدار نقل می کرد: وقتی پدر شد احساس عجیبی داشت، از بیمارستان آمد خانه ی ما، از در که آمد، شروع کرد به شعار دادن: «صل علی محمد دِتِر (دختر) من خوش آمد.» خواهرش گفت: «هان مجتبی! بابا شدی؟!» گفت: «بله خدا به من رحمت داد.» خواهرش پرسید: «اسمش را می خواهی چه بگذاری؟» گفت: «چی باید بگذاریم؟ بعد با آهنگ زیبایی خواند: «یا زینب و یا زهرا یا زینب و یا زهرا.»

ذکر یازهرا(س) در دم شهادت

به ما اجازه نمی دادند داخل بخش سی سی یو برویم؛ دکترها می گفتند: با وجودی که سیدمجتی در حالت کُما بود، موقع اذان مغرب، چشم هایش را باز کرد و سه بار نام مادرش حضرت زهرا(س) را برد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

وقتی سیدمجتبی شدم!

یکی از دوستان شهید علمدار نقل می کرد: من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز خود را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: «این چه کاری است؟» گفت: «بگذار گردن تو باشد.» بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: «اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است.» اما سید کمی آن طرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.

روش دوری از غرور به سبک شهید علمدار

شهید علمدار به یکی از ذاکران اهل بیت(ع) گفته بود: هر وقت وارد هیئت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم به خاطر تو آمده‌اند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن. عُجب و غرور انسان را نابود می‌کند.

خاکی تر از خاک

بارها دیده بودم که بعد از اتمام کار هیأت، ظرف‌ها را می‌شست. می‌گفت: «افتخارم این است که خادم عزاداران امام حسین(ع) باشم.» معمولاً در هیأت‌ها برای مداح صندلی یا چیزی قرار می‌دهند تا در بالاترین جای مجلس بنشیند. بعد هم مجلس را آماده می‌کنند. موقع شروع مجلس یک نفر با ذکر صلوات، ورود مداح را خبر می‌دهد و مابقی مراسم اما سید اصلاً در قید و بند این برنامه‌ها نبود. همان پایین مجلس می‌نشست و می‌گفت: «چراغ‌ها را خاموش کنند. بعد شروع می‌کرد به مداحی.

دومین سالگرد جانباز شهید، عباسعلی نیرین

دومین سالگرد جانبازشهیدعباسعلی نیرین

که با حضور همرزمان و دوستان برگزار شد

تصاویر در ادامه مطلب



adame.gif

ادامه نوشته

جلسه پرسش و پاسخ با روحانی-رمضان92













مزار شهدا در ماه مبارک رمضان92













راهپیمایی روز قدس-رمضان92













خدایا شکر!

روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند.

هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند.

مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟

فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت:اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.

مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند.

مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟

يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم.

مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است.

مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟

فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند.

مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: "خدايا شکر!"

نماز جماعت ظهر و عصر